مـن کـه با دیدن عکسی ز حرم می میرم
بــه مــنــم بـال دهـی تا بپرم می میرم
هـر چـه خـواهـی بـزن امـا نکنی بیرونم
مـن بـه مـیـخـانه ی ارباب نرم می میرم
دسـت اربـاب هـمیشه به سر نوکر هست
کـم شـود گرمی دستت ز سرم می میرم
مـن در خـانـه ی تو پیـش خدا می بالم
از درت جـمـع کـنم بال و پرم می میرم
مثل یک سائل بیچاره سلاحم گریه ست
گـر نیـفـتد به رهت این گذرم می میرم
هـمه وقت آرزو و خواب و خیالم اینست
روی زانـوی تـو و بـیـن حـرم می میرم
شاعر : علیرضا عنصری
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2